Web Analytics Made Easy - Statcounter

همشهری آنلاین، سال ۱۳۸۹ همشهری ۲۴ به سراغ فرهاد اصلانی رفت تا با او گفت و گو کند. در باره این گفت و گو نوشته شده است:

فهمیدن اینکه فرهاد اصلانی بازیگر خوبی است به جز مرور کارنامه‌اش (از  سفر به چزابه، عشق فیلم وپاداش‌سکوت در سینما تا راه بی‌پایان، خانه‌ای در تاریکی، گاوصندوق و مختارنامه در تلویزیون و سمفونی درد، پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد و ۳۱/۶/۷۷ در تئاتر) راه دیگری هم دارد: نیم ساعت با او حرف بزنید؛ وسواسش را خواهید دید در انتخاب جملات و پاسخ به سؤال‌ها ـ و نگاه داستان‌جویش را در بیرون‌کشیدن درام از اتفاقات روزمره ـ و مهارت روایتش را ـ در اجرای یک‌تنه‌ی این درام‌ها.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بزرگ‌ترین حسرت ما بعد از اتمام مصاحبه این نیست که چرا زودتر سراغ فرهاد اصلانی نرفتیم، یا چرا وقت بهتری با او قرار نگذاشتیم، یا چرا بیشتر به او گیر ندادیم یا چرا وقتی سفارش نوشیدنی می‌گرفت به جای چای سبز، جوشانده گل‌گاوزبان نخواستیم؛ بزرگ‌ترین حسرت ما این است که چرا به جای ضبط صوت، دوربین فیلمبرداری با خودمان نداشتیم و اجراهای درخشان او را از خاطراتی که می‌توانست در روایت هر کس دیگری معمولی به نظر برسد، ثبت نکردیم.

 کارهای آقای میرباقری در کنار دیگر ویژگی‌های شاخصشان معمولا شخصیت‌های منفی قدرتمند و جذابی – به لحاظ پرداخت دراماتیک- دارند. مثلا در سریال امام علی(ع) شخصیت ولید و عمروعاص این‌طور بود و در مختارنامه، نقش شما و آقای کیانیان. مشخصا در مورد کاراکتر ابن‌زیاد، چقدر از این پرداخت کار خود آقای میرباقری است، چقدرش به شما برمی‌گردد به عنوان بازیگر این نقش؟
فرهاد اصلانی: راستش شرایطی که آقای میرباقری فراهم کردند و اعتمادی که به من کردند مؤثر بود و از این طرف هم من تلاش خودم را واقعا کردم برای درآوردن این نقش. فکر می‌کنم از خودشان بپرسید هم همین را خواهند گفت. یعنی یک اعتماد متقابل است که فکر می‌کنم هروقت اتفاق افتاده بین یک بازیگر و کارگردان، قطعا نتیجه‌ی خوبی داده. فرض کنید توی سینمای ایران از همان قدیم اتفاقی که بین آقای کیمیایی و بازیگرش یا بعد از انقلاب بین آقای حاتمی‌کیا و پرستویی یا آقای مهرجویی و شکیبایی افتاد از این جنس است که یک چیزی بیشتر از آن مسئولیت بازی و نقش است. به نظرم یک جور رفاقت، دوست‌داشتن همدیگر و ایمان به هم است. البته من خودم را با این بزرگواران مقایسه نمی‌کنم، می‌خواهم حسم را بگویم و برای این‌که بیشتر این را باز کنم دلم می‌خواهد برگردم به گذشته‌ای که بوده. همیشه در ارتباط با کار آقای میرباقری برای من شرایط خاصی پیش آمده. اولا این‌که من اولین بار، جلوی دوربین ایشان رفتم؛ در سریال امام‌علی(ع) و در نقش یزید. آن موقع به واسطه‌ی تجربه‌های تئاتری‌ای که داشتم معرفی شدم به سریال. گریم، لباس، طراحی صحنه و دیالوگ‌هایی که آقای میرباقری برای من نوشته بودند، همه عالی بود منتها من خیلی مضطرب و ترسیده بودم. جوان و مبتدی بودم جلوی دوربین. گاهی هم فکر می‌کنم شاید دلیل انتخاب من همین روحیه‌ای بود که بر من حاکم بود. اضطرابی که داشتم و آن ترس انگار به آن رل می‌خورد. با وجود ترس خودم این همکاری برای من خاطره‌ی درخشانی شد. بعد چند سال گذشت و تئاتر عشق‌آباد در تئاتر شهر روی صحنه رفت. من آن موقع کاری داشتم به اسم خاطرات یک خبرنگار با آقای صدرعاملی و پاریس بودم. به محض این‌که برگشتم - مثلا سه‌شنبه بود- آقای اسکندری که تهیه‌کننده‌ی کار بود با من تماس گرفت، پنج‌شنبه رفتم تئاتر شهر و اصلا نمی‌دانستم چه‌کار با من دارند و آنجا دو تا اجرا دیدم؛ یکی پنج‌شنبه، یکی هم جمعه. روز شنبه هم با خود آقای میرباقری تمرین کردم و یک‌شنبه رفتم روی صحنه. و باورتان نمی‌شود روی پله‌های تئاتر شهر، سالن اصلی تماشاچی نشسته بود. یک عملیات انتحاری بود روی صحنه رفتن من. هم‌بازی‌هایم هم یک جوری دلداری‌ام می‌دادند که «نترس! چیزی نیست!» انگار که دارم می‌روم اعدام بشوم! یادم هست اجرا که تمام شد به‌سرعت رفتم توی اتاق گریم و گریه کردم از شدت فشاری که به من وارد شده بود. البته نسبت به زمانی که سریال امام علی‌(ع) را کار کردیم بهتر شده بودم ولی آن گروه یک سال بود داشتند با هم تمرین می‌کردند، در مقایسه با من که دوتا اجرا را قاطی تماشاچی‌ها دیدم بعد هم رفتم روی صحنه. من هیچ‌وقت دیگر رکورد خودم را نزدم! 
 اگر کس دیگری به جز آقای میرباقری بود چنین کار انتحاری‌ای می‌کردید؟ چون کار عجیبی کردید. 
اصلانی: نمی‌دانم واقعا. در هر صورت فکر می‌کردم باید این کار را بکنم. حتی یادم هست آقای میرباقری گفت ده روز برایت کافی است؟ بچه‌های دیگر دخالتی کردند گفتند نه بگو زودتر. گفتم آقا یک‌شنبه می‌روم روی صحنه. گفت مگر می‌شود؟ و من رفتم... به‌هرحال عشق‌آباد تجربه‌ی عجیبی بود برای من و سخت بود. از آن تئاترهایی هم بود که به خاطر استقبال زیاد شبی دو اجرا داشت که باز این خودش کار را سخت‌تر می‌کند و خلق‌وخویی داشت آقای میرباقری، من هم همین‌طور. 
 «خلق و خویی داشت» یعنی چی؟
اصلانی: آدم خاصی است دیگر. آدم کم‌ارتباطی است به لحاظ شخصی - من هم تقریبا همین شکلی‌ام. وقت خودش را درست استفاده می‌کند. وقت‌هایی هم که کار نمی‌کند احتمالا دارد می‌خواند یا تحقیق می‌کند... به‌هرحال من همیشه دوست داشته‌ام با ایشان کار کنم و همیشه فکر کرده‌ام اگر به من نیاز داشته باشد به موقعش اتفاق می‌افتد که چند سال بعد از عشق‌آباد، سرِ مختارنامه این اتفاق افتاد. 
 این بار چطوری بود؟ فرستادند دنبالتان و شما هم به‌سرعت شروع کردید؟ 
اصلانی: آن موقع خانه‌ای در تاریکی داشت پخش می‌شد و نقش من جلب توجه کرده بود. مرا صدا کردند برای این کار و این دفعه اتفاق جالبی داشت می‌افتاد. چند تا رل به من پیشنهاد کرد که من ابن‌زیاد را انتخاب کردم. 
 رل‌ها چی بودند؟
اصلانی: حالا گذشته دیگر. ضرورتی ندارد اسم ببرم. منظور این است که در جاهای مختلفی با مأموریت‌های مختلفی در این قصه مرا می‌دید و این خوشحالم می‌کرد و من بین آنها بیشتر به ابن‌زیاد علاقه‌مند شدم. آن موقع فکر می‌کنم ۱۳- ۱۴ قسمت بیشتر نوشته نشده بود. بقیه‌اش در حد سیناپس بود. من سرنوشت این رل را نمی‌دانستم و کار با لوکیشن مسجد و خطبه‌ای که ابن‌زیاد در بدو ورودش به کوفه در مسجد می‌خواند، کلید خورد. معمولا کارگردان‌ها ترجیح می‌دهند با سکانس‌های ساده‌ای شروع کنند که طرف با گروه آشنا شود و ترسش بریزد ولی باز روی حساب اعتمادی که آقای میرباقری به من داشت این را به عنوان شروع گرفت. 
 این عملیات انتحاری را هر بار با آقای میرباقری تکرار می‌کردید؟
اصلانی: بله. خاطرم هست آقای میرباقری گفت یکسره بگیریم؟ بدون کات؟ می‌توانی؟ و این بار من به‌شوخی بهش گفتم دوربین را روشن کن برو خانه! گفت جدی می‌گویی؟ این‌جوری است؟ گفتم بله. گفت بسیار خب پس بدون کات می‌گیریم. متن آن خطبه را هنوز دارم و آن را حفظم؛ یکی- دو صفحه‌ی آ- چهار بود با فونت معمولی که یک‌نفس گفتم و خیلی پاسخ خوبی گرفتم؛ حتی آنهایی که به عنوان هنرور نشسته بودند واکنش داشتند نسبت به این. 
 ما شنیده‌ایم که تعدادی‌شان رفته‌اند پیش آقای میرباقری و گفته‌اند این‌که حرف‌های بدی نمی‌زند!
اصلانی: راستش چی بگویم! یک خانم مسنی توی فامیل ما بود، وقتی در یک جمعی صحبتی می‌شد او آخرش سری تکان می‌داد و می‌گفت «چی بگم والله؟ هرچی بگم دروغ گفتم!» هر بحثی خودش می‌کرد هم باز آخرش این را می‌گفت [می‌خندد]! من هم چی بگویم؟ این‌قدر توی نقش بودم نفهمیدم چه اتفاقی افتاده. این را می‌دانم که در برنامه‌ریزی عادی برای این سکانس سه روز گذاشته بودند که ما در نصف روز گرفتیم. ظهر شروع کردیم و عصر تمام شد. نه‌تنها این، بلکه خطبه‌ی بعد از عاشورا را هم گرفتیم. البته آن کوتاه‌تر بود. کار من در مختار این‌طوری شروع شد. 


 حالا واقعا در آن لحظه که گفتید دوربین را روشن کن برو، همین‌قدر مطمئن بودید یا یک‌جور رجزخوانی بود فقط؟
اصلانی: نه. واقعا مسلط بودم. چون از خیلی قبل‌تر کاری نگرفتم. فقط مشغول یک تئاتر بودم که کار تئاتر برای هنرپیشه یک جور مراقبه است. یعنی آدم را خیلی به فیزیک و احوالات خودش متمرکز می‌کند. وقتی کار شروع شد من درک خوبی از این پرسوناژ داشتم. تقریبا برای بیشتر سؤالاتم پاسخ پیدا کرده بودم و حالم واقعا –در ابتدای کار- خوب بود. 
 فقط در ابتدای کار خوب بود؟
اصلانی: نه. همه‌اش خوب بود. همه چیز این کار فوق‌العاده بود. چیدمان پشت صحنه و شرایط تولید سریال واقعا خوب بود و به بازیگر کمک می‌کرد. مهم‌ترین چیزی که خود مرا هوشیار و آماده نگه می‌داشت سخت‌گیری زیاد آقای میرباقری بود و توقعی که از هرکدام از ما داشتند. این را قبلا گفته‌ام و نمی‌خواهم تکرارش کنم ولی سر صحنه‌ی مختار یک جایی خانم علو داشت از من تعریف می‌کرد که در خانه‌ای در تاریکی فرهاد خیلی خوب بود و آقای میرباقری همان‌طور که سرش روی فیلمنامه بود گفت آنجا که راه می‌رفت، اینجا باید بازی کند. من همان‌جا ترس برم داشت. فکرکردم استاد چی می‌خواهد از ما؟ ما خوبیم واقعا!‌ گیر کجاست؟ و کار انصافا برایم سخت شد. 
 کلید اجرای این نقش برای شما چی بود؟ آیا آقای میرباقری درباره‌ی این، پیشنهاد مشخصی داشتند؟
اصلانی: نکته‌ی کلیدی‌ای که واقعا در اجرای این نقش کمکم کرد این بود که من این کاراکتر را نقد نکنم. مدافعش باشم و مثل او فکر کنم. یعنی در واقع به جای این‌که از بیرون و مثل یک ناظر به چیزی نگاه کنی توی آن باشی. خودِ آن باشی. من شروع کردم مثل او فکرکردن و استدلال‌های او را باورکردن. این رل‌ها را همیشه با گرهی توی ابرو دیده‌ایم و اینها بیخودی آدم‌های ناراحت و عصبانی‌ای بوده‌اند. ولی این آدمی است که دارد با این تفکر زندگی می‌کند و فکر می‌کند همه‌چیز درست است. به همین دلیل برای اجرای این نقش من هیچ‌وقت فکر نکردم این آدم بدی است. مخصوصا که خصوصیات بی‌نظیری دارد. فوق‌العاده سیاس، قدرتمند، مدیر و باهوش است. به‌محض ورودش به کوفه و برای تسلط بر فضا تمام اپوزیسیون‌های موجود را به‌سرعت شناسایی و بهشان غلبه می‌کند. خیلی هم آگاهانه دارد این کار را می‌کند. اینها همه خوب بود دیگر. حالا ذره‌ای روحیه‌ی طنز هم ما بهش اضافه کردیم که این را انصافا می‌شد در متن خود میرباقری هم سراغ کرد. 
 همین را می‌خواهیم بدانیم؛ جزئیاتِ این‌طوری چقدر کار خودتان و بداهه بود، چقدر توی متن آمده بود؟
اصلانی: عرض کردم درباره‌ی این اتفاق اگر سهمی برای کسی بخواهیم جدا کنیم صحیح نیست. فکر می‌کنم نتیجه‌ی اعتماد متقابل بود. آقای میرباقری فوق‌العاده سخت‌گیر بود. کاری بود که چهار سال طول می‌کشید و او در جایگاه کارگردان عمیقا به کار خودش اعتقاد داشت و قاطع بود. ما هیچ کاری را همین‌طوری و علی‌السویه انجام نمی‌دادیم. هر روزی را که شروع می‌کردیم به اندازه‌ی کافی درباره‌اش فکر شده بود. یعنی حتما اولین جای دوربین‌های روز بعد مشخص بود. 
  گفتید درباره‌ی این شخصیت سؤالاتی داشتید و برای آنها جواب پیدا کرده بودید. آن سؤالات چی بودند؟
اصلانی: من به آقای میرباقری گفتم ما چه بکنیم برای این کاراکتر؟ گفت: «هیچ کاری نکن. فقط برو بخوان. اصلا فکر این‌ را که چه شکلی‌خواهی شد و گریمت چیست نکن. برو و به اندازه‌ی کافی با او باش». من هم رفتم کتابخانه‌ی حسینیه‌ی ارشاد و پنج-شش تا کتاب، نسخه‌های مختلف مختارنامه و تاریخ طبری – جلدهایی که مربوط به وقایع کربلا بود- را گرفتم و شروع کردم به خواندن. حتی نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای را که درباره‌ی این موضوع بود دیدم و این خواندن‌ها انصافا به من کمک کرد. مهم‌ترین کمکش این بود که می‌فهمیدم چی می‌گویم. جمله‌ای که می‌گفتم حفظ‌شده نبود، از روح و روان من عبور کرده بود و به قول معروف مال خود شده بود. پیشنهاد مشخص آقای میرباقری به ما این بود که کمی بدوی‌تر بازی کنیم و من می‌فهمیدم منظورش چیست. چون گاهی تصور می‌شد که این چیزی که میرباقری می‌گوید شاید باعث اغراق شود ولی به نظر من برای اجرای لحظاتی از نقش‌ها پیشنهادی منطقی بود. 
 بدویت به چه معنا؟
اصلانی: ببینید در هر صورت آن آدم‌ها توی بیایان زندگی می‌کردند. مدام روی اسب بودند. آدم‌ها الان توی آپارتمان‌اند. با صدای پایین حرف می‌زنند. شما فکر کنید یک نفر در آن زمان می‌خواسته توی جمعیت، با لشگرش حرف بزند، چه‌جوری حرف می‌زده؟ اینها اصلا چه‌جوری عصبانی می‌شدند؟ ما مدام می‌شنویم که این سر آن را برید، آن سرِ این را. آن این را دوشقه کرد. در حالت عادی ما ممکن است فقط به یکی بگوییم «ازت متنفرم» ولی آنها به جای این‌که این را بگویند می‌زدند طرف را دوشقه می‌کردند یا مثلا به خاطر یک اشتباه کوچک سرش را می‌زدند. چه‌جوری باید عصبانی شد که نتیجه‌اش این باشد که سر یک نفر را قطع کنی؟
 و در عین حال باورپذیر هم باشی. 
اصلانی: آره. دقیقا. باید همه‌ی احساسات اینها کمی درشت باشد و خب پیشنهادی که برای بازی‌های امروزی می‌دهند بیشترش این‌شکلی نیست. شبیه مستند است. شبیه زندگی‌ای است که خودمان داریم می‌کنیم؛ زندگی‌ای که در آن خیلی کم احساساتمان را بلندبلند فریاد می‌زنیم. خیلی آدم‌های پیچیده‌ای شده‌ایم. ممکن است بخندیم، پشت سرش ناراحت باشیم، شاد باشیم ولی در درون غمگین باشیم درحالی‌که آنها به نظرم از لحاظ بروز احساساتشان خیلی صریح بودند. همین جا یاد کنم از آقای حمید مظفری. یک شب توی تاریکی مسجد آنها داشتند کار می‌کردند، من رفته بودم سری بزنم، از دور که مرا دید احوال‌پرسی کردیم و گفت: «شنیدم می‌خواهی ابن‌زیاد را بازی کنی؟» گفتم: «آره». گفت: «اما حواست باشد اینجا فیگور و اینها نداریم. اینجا همه‌مان یک شکلیم». این پشت مرا لرزاند. این‌که پلیتیک‌های بازیگری که ما مثلا از آن استفاده می‌کنیم اینجا شاید چندان به داد ما نرسد. همه‌ی اینها دست مارو بسته‌اند و یک جور لباس پوشیده‌اند و عبایی تنشان است. 
 مشکلی که همه با سریال‌های تاریخی دارند همین بی‌شکل‌بودن و طیف‌نداشتن شخصیت‌هاست. یعنی همه‌ی این آدم‌ها گریمی شامل محاسن و موی بلند و دستاری بر سر و شالی بر کمر دارند و قراراست ما آنها را به عنوان شخصیت‌هایی با گوشت و خون باور کنیم. در مختارنامه این مشکل کمرنگ است و شاید این نکته‌ای که می‌گویید، اغراق در عین واقع‌گرایی، در آن مؤثر بوده است. 
اصلانی: در مورد کارهای تاریخی دیگر که احیانا این ضعف را داشته‌اند دلایل دیگری ممکن است در کار باشد. شاید شرایط تولید خوبی نداشته‌اند یا متنشان خوب نبوده و شخصیت‌ها درنیامده بودند، چون این را در نظر بگیرید که این پیچیدگی‌ها در سریال‌های مذهبی و شخصیت‌پردازی‌شان تازگی دارد. سریال امام علی ‌(ع) این مسیر را عوض کرد و نقطه‌ی شروعی بود در جور دیگری دیدن. قبلا در این قصه‌ها ما از قبل تصمیممان را درباره‌ی پرسوناژها گرفته بودیم که کی چطور بوده و چطور رفتار می‌کرده، ولی اینجا تحلیل پشت همه‌چیز هست. آدم‌های منفی فوق‌العاده پیچیده‌اند و این، به نظر من کار را برای بازیگر بهتر و قابل قبول‌تر کرده. درباره‌ی کاراکتر خود من در مختارنامه این پیچیدگی واقعا در پرداخت شخصیت لحاظ شده بود و من هم سعی کردم در اجرای خودم از نقش آن را دربیاورم و در نهایت دیگر اتکا به گریم نداشتم. فقط برای صدایش فکر کردم باید کمی کلاسیک‌تر باشد و به واسطه‌ی منصبی که دارد کمی شکیل‌تر حرف بزند که آن هم اتفاق افتاد و همان خطبه‌ی شروع برای من شده بود یک معیار. موزیسین‌ها چه‌جوری سازشان را کوک می‌کنند؟ من هروقت بین بازی‌هایم فاصله می‌افتاد یک بار در تنهایی‌ام آن خطبه را برای خودم اجرا می‌کردم و این دوباره کوک مرا برای آن نقش درست می‌کرد. چون نوانس حسی زیادی در آن خطبه هست. هنوز هم آن را حفظم. توی آن خطبه ظاهرفریبی بود. اشک بود. بغض بود. خشونت بود. استدلال و مهربانی هم بود. همه‌ی اینها کمک می‌کرد با برگشتن به آن خطبه صدای این پرسوناژ را دوباره در ذهنم پیدا کنم. 
 شاید این مهم‌ترین چالش کارهای تاریخی باشد: چطور می‌شود آدم‌هایی را که وجود داشته‌اند اما تو هرگز آنها را ندیده‌ای دوباره خلق کرد؟
اصلانی: به نظر من اولین فاکتور حفظ تمرکز است؛ ‌مخصوصا چون زمان این کارها طولانی است. من ارتباطم را وقتی سر چنین کاری هستم با همه قطع می‌کنم. چون این کارها آدابی دارند و تو در چنین شرایطی خیلی به درد کسی نمی‌خوری، کاری نمی‌توانی برای دوستان یا خانواده‌ات بکنی. باید درگیر آن فضا باشی نه بیرون. فاکتور بعدی هم این است که چه‌جوری می‌شود رفت توی تاریخ؟ من یک آدم شهری در یک فضای این‌طوری چه‌جور می‌توانم بروم آنجا؟ آدم کمی شبیه باستان‌شناس‌ها می‌شود. باید بروی دنبال نشانه‌ها. گریم می‌آید. لباس می‌آید. بعد می‌گویند «خوبی!» آن آدم را چه‌کسی دیده که مقایسه کند و بگوید تو خوبی؟ همیشه این برای من سؤال بوده که در این نقش‌ها چه‌جوری می‌شود خوب بود؟ این است که بیشترش شهودی است. من خودم به این هم زیاد فکر می‌کردم که همه‌ی این رفتارهایی که ما با اشیای پیرامون خودمان می‌کنیم در آن فضا و بدویتی که داشته- که غیرقابل انکار است- چه شکلی به خودش می‌توانست بگیرد؟
 اتفاقا این بدویت و زمختی که می‌گویید توی دست‌شستن‌، غذاخوردن، پابرهنه‌بودن و وضوگرفتن‌های ابن‌زیاد بود. 
اصلانی: درباره‌ی وضو یک سختی دیگری هم داشتیم. چون سال‌هاست حرف وضو که می‌شود از آن صحنه‌ای که آنتونی کوئین در عمرمختار وضو می‌گیرد می‌گویند و این‌که یک بازیگر خارجی چقدر خوب این کار را کرد. این واقعا آن صحنه را برای خود من از این نظر که چطور باید این کار را بکنم که مال خود این کاراکتر باشد، حساس کرده بود؛ باید کمی هم متظاهرانه باشد، چون جلوی دیگران دارد این کار را می‌کند و دارد به رخ همه می‌کشد که امشب نمی‌توانیم توی مسجد نماز بخوانیم. این یکی از آن سکانس‌هایی بود که انصافا مرا ترسانده بود. تایم دوربین هم محدود است. باید در یک برشی از زمان قدرت پرسوناژ، ترسش یا غمش را بتوانی نشان بدهی. سکانس دیگری که مشکل بود در فصل پایانی بازی من است. آنهایی که هنوز پخش نشده- وقتی سردارش را در جنگ بصره می‌کشند و به نظر می‌آید جنگ را باخته و خبر این کشته‌شدن را برایش می‌آورند. خب انتخاب اولیه برای من بازیگر این است که اشکی توی صورتم بیاید و محزون شوم ولی این‌طوری این شخصیت ترحم‌برانگیز می‌شد که این با تصویری که ما از او داریم جور درنمی‌آمد. پس من چه‌کار باید بکنم؟ باورتان نمی‌شود فیلمبرداری متوقف شد و لحظات زیادی سپری شد که ما چه اجرایی داشته باشیم قابل قبول است؟ چه از نظر خودمان، چه برای تماشاچی‌ای که مذهبش شیعه است و از این آدم بدش می‌آید. باید ترحم‌انگیز می‌بودی و نمی‌بودی. نمی‌بودی در جهت واقعی‌بودن و درست‌بودن شخصیت‌پردازی و می‌بودی در جهت حفظ سمپاتی تماشاگر. لحظه‌ی سختی بود. دچار دوگانگی می‌شوی و باید کمی به نفع تماشاچی کنار بیایی. بازی‌اش برای من تلخ بود. می‌دانید برای خود من مهم‌ترین کلید برای درآوردن نقش فکرکردن به آن است. 
 «فکر کردن» دقیقا یعنی چی؟
اصلانی: باید با نقش باشی. وقتی توی خیابانی، وقتی توی خانه‌ات نشسته‌ای، وقتی پشت چراغ‌قرمزی این با تو هست. گاهی او برای تو حرف می‌زند، گاهی تو برای او. گاهی وقت‌ها هست که اصلا حرف هم را نمی‌فهمید. ولی وقتی رفیق می‌شود واقعا صدایش را می‌شنوی. من یادم است در خانه‌ای در تاریکی برای من این‌طوری بود و آخرین پلان آن کار از خاطرات تلخ من است. وقتی تمام شد انگار رفیق ما به ما نامردی کرد و رفت. یکی از سختی‌های رل‌های سنگین برای بازیگر این است که بتواند فراموشش کند. همان‌طور که زمان زیادی را صرف می‌کند که با این رل آشنا شود باید زمانی را هم صرف کند که از او جدا شود. چون ممکن است افسردگی بگیرد. ممکن است باورش شود که این هنوز هست.
 واقعا؟
اصلانی:‌ آره. بعضی‌ها نمی‌توانند دیگر از چنگ رلشان رها شوند. من بعد از سال اول ِبازی در مختارنامه خیلی تلخ و افسرده شدم. چون انصافا سر صحنه روزهای باشکوهی را تجربه کردیم. زیاد پیش نمی‌آید این‌همه آدم حرفه‌ای و درجه‌یک را یک جا ببینی و باهاشان همراه شوی. بعد همه‌چیز تمام می‌شود و باید برگردی به فضاهای معمولی‌تر و... فکر می‌کنم همه‌ی بازیگرانی که در این سریال بودند سختی این جدایی را حس کرده‌اند. 


 واقعا سختتان است بگویید آن نقش‌های دیگری که بهتان پیشنهاد شد چه کاراکترهایی بودند و شما چرا این را نتخاب کردید؟
اصلانی:‌ [مکث] خب... می‌توانم بگویم بعضی از رل‌هایی که به من پیشنهاد شد در داستان حضوری پراکنده داشتند. من تمرکزی را که در این نقش بود دوست داشتم. و ویژگی دیگری که برایم داشت شخصی است. فکر نمی‌کنم توضیح‌دادنی باشد. 
 آن قلاب نقش برای شما کجا بود؟ چی بود؟
اصلانی: آنچه که من می‌خواستم داشت. رل خاصی بود و من احساس می‌کردم از عهده‌ی اجرای روحیات مختلف برخواهم آمد. البته آقای میرباقری هم به من اعتماد کرد و این حق را برای من قایل شد که انتخاب کنم. هرچند در نهایت ایشان تصمیم‌گیرنده بودند. 
 آن نقش‌های دیگر پیشنهادی هم منفی بودند؟
اصلانی: عرض کردم بیشتر نقش‌هایی که شما الان می‌بینید منفی‌اند. 
 اگر نقش مختار بهتان پیشنهاد می‌شد قبول می‌کردید؟
اصلانی: راستش نمی‌دانم توانش را داشتم یا نه، چون درگیری طولانی‌تری داشت. مختار تقریبا در همه‌ی بخش‌های این قصه حضور دارد. الان نمی‌دانم به این خوبی که اینجا بودم آنجا هم دوام می‌آوردم یا نه؟ آیا کار خسته‌ام نمی‌کرد؟ رل سختی بود و درگیری‌اش خیلی طولانی‌تر از ابن زیاد بود. نمی‌دانم. 
 فارغ از مدتش؛ از نظر کیفیت اجرا نقش و شخصیت. فرض کنید بین مختار و ابن‌زیاد با یک میزان صرف زمان و درگیری، مختار بودید؟
اصلانی:  آهان! [می‌خندد] چی بگویم؟
 هر چی بگویید دروغ گفتید!
اصلانی: آره [می خندد]! 
 خودتان موقع انتخاب نقش یا تصمیم‌گیری درباره‌ی پذیرفتن یا نپذیرفتن یک نقش چقدر درگیر این تحلیلی که از شما می‌دهند هستید؟ این‌که نقش‌های منفی را خوب درمی‌آورید؟ آیا این روی انتخاب‌های شما تأثیر دارد؟
اصلانی: نه. آن چیزی که در تصمیم‌گیری من برای گرفتن یک رل مهم است کامل‌بودنش است. رل یک شروعی داشته باشد، یک میانه و یک پایانی. یعنی حضورش در قصه پیوسته باشد وگرنه من همیشه از این‌که در سینما یا تلویزیون در جای خاصی قرارم بدهند فرارکرده‌ام. چون اصلا از تکرار فراری‌ام. من یک دوره آمپی‌سیلین را نمی‌توانم تمام کنم. 
 ما می‌خواهیم روی نقش‌هایی که می‌توانستید در مختارنامه داشته باشید بیشتر مکث کنیم؛ بین دو کاراکتر  ابن‌زیاد و ابن‌زبیر کدام را ترجیح می‌دهید؟ نقشی که الان آقای کیانیان دارند بازی می‌کنند. 
اصلانی: آن موقعی که من این نقش را گرفتم ابن‌زبیر هنوز نوشته نشده بود که من نظرم یا حسم را نسبت به آن بگویم. 
 الان که می‌بینید چی؟
اصلانی: نه. من همین ابن زیاد را دوست دارم. عمیقا. 
 چرا؟
اصلانی: خیلی رل کاملی بود. یعنی انصافا توی نقش‌هایی که تعریف شده  ببینید این چقدر خوب شروع می‌شود. خوب معرفی می‌شود. توی قصه چه تأثیرگذاری عجیب‌وغریبی دارد. اصلا شک ندارم به این انتخاب. کاملا راضی‌ام. هیچ حسرتی ندارم. یکی از نادر کارهایی بوده که انصافا درصد خطای من کم بوده. خیلی وقت‌ها که به کارهای قبلی‌ام نگاه می‌کنم دوستشان ندارم ولی در مورد این نه. 
 قاطعیتتان درباره‌ی انتخاب نقش ابن زیاد جالب است. تفاوت این دو نقش توی ذهن شما چیست؟ چون ظاهرا شبیه هم‌اند. هردو آدم‌های دورو وقدرت‌طلبی هستند. 
اصلانی: در مورد شخصیت ابن زیاد شروع داستان با یک بی‌نظمی‌ای است. فضا علیه این آدم بود و او باید با آن درگیر می‌شد و به نتیجه می‌رسید ولی شخصیت ابن‌زبیر و موقعیتش از همان شروع یک ثباتی دارد. درگیری‌اش کم است. از جنس دیگری است. بیشتر حول این محور اتفاق می‌افتد که آیا مختار را با خودش همراه می‌کند یا نمی‌کند و خیلی در مواضع دیگر این آدم را نمی‌بینیم. 
 این کاراکتر به نظرتان پیچیده‌تر است و اجرای آن چالش بیشتری دارد؟
اصلانی: آره. ابن‌زبیر را یک تاریخ‌دان ممکن است بشناسد ولی قصه‌ی ابن‌زیاد و کارکردش را در اتفاق‌های کربلا و عاشورا مردم عامی هم می‌دانند و به آن مسلط‌اند. این کاراکتری است که توی پرده‌خوانی هست، توی کتاب‌های تاریخ هست، توی تعزیه هست، توی مفاتیح هم هست. من گاهی می‌رفتم سوپر خرید کنم مردم از من می‌پرسیدند فلان اتفاقی که درباره‌ی این گفته شده توی سریال هست؟ کدام قسمت است؟ خب این یعنی شخصیتِ یک. شخصیتی که کلیدی است و برای مخاطب هم نقش کلیدی دارد. به همین دلیل من به جزء‌جزء حرکات این کاراکتر در موقعیت‌های مختلف فکر می‌کردم و سعی می‌کردم برای اجرای آن ایده‌ای پیدا کنم. مثلا یکی از چیزهایی که یادم مانده این است که ابن‌زیاد، مختار را یک‌وری نگاه می‌کند. بازی من با مختار دو تا صحنه بود. یادم هست صحنه‌ی اول را که موقع پخش دیدم با خودم گفتم کاش این وقتی دارد به مختار نگاه می‌کند گردنش را کج کند! و در صحنه دوم دیدم این اتفاق افتاد. خوشحال شدم واقعا!
 بله. طوری بود که آن نفرت و در عین حال تحسینی را که ابن‌زیاد نسبت به مختار داشت در حالت بدنش و شکل نگاهش می‌دیدید. 
اصلانی: اینها خیلی به نظرم مهم است. بدن مهم است. در یک صحنه پوزیشن درست بدنت را که پیدا کنی بخشی از کار را کرده‌ای. ممکن است یک آدم خودش را در یک حرکت ریز وقتی دارد فنجان چایی‌اش را برمی‌دارد تعریف کند؛ در شکل استفاده از دستش. اینها را باید در اجرا درآورد منتها همه‌اش باید درونی شده باشد. مثل رانندگی است. خیلی پیچیده است و در عین حال ساده است. 
 آقای کیانیان برای اجرای نقش ابن زبیر دو حرکت واضح دارند که الان دیگر یک‌جورهایی نشانه‌ی این شخصیت است: یکی حرکت دست‌هایشان و یکی هم این حرکت خزیدن روی تخت و جلوآمدن و راه‌رفتنشان. ولی شما توی بازی‌تان چنین حرکتی ندارید. یعنی چیز مشخصی که علامت یا معرف آن شخصیت باشد ندارید. 
اصلانی: حرف‌هایتان کمی بدجنسی و شیطنت دارد. می‌خواهید مرا ببرید به سمت این‌که نظر بدهم درباره‌ی... واقعا خیلی علاقه‌مند نیستم که در مورد شیوه‌های مختلف بازی نظر بدهم. فکر می‌کنم آن کار کارگردان است. چیزی که من می‌دانم این است که آقای میرباقری به همه‌چیز آگاه بوده و اجراهایی را که بازیگرها از نقششان داده‌اند لابد دوست داشته که اجازه‌ی آن را داده. به هر صورت هر بازیگری علاقه‌مند است امضای خودش پای کارش باشد. نقشی که من بازی کردم قبلا چهار بار اجرا شده، ولی من هم دوست داشتم یک بار این کار را بکنم. اجرای من رد اجرای دیگران نیست. [مکث] امیدوارم پاسخ درخوری داده باشم. البته خب... هرچی بگویم... [می‌خندد]! واقعا من درگیر کار خودم بودم. برای من در کل این سریال نظر هیچ‌کس به اندازه‌ی‌ آقای میرباقری مهم نبود. برای همین واقعا هیچ چیز دیگری نمی‌توانست مرا چندان تحت تأثیر قرار بدهد. اصلا من به این نگاه نکرده بودم با کی ممکن است مقایسه شوم با کی نشوم.. واقعا برایم مهم نبود. من رفته بودم ابن‌زیاد را برای آقای میرباقری بازی کنم. همین. 
 انگار به آقای میرباقری اعتماد دربست و کامل دارید. 
اصلانی: بله. چون همه چیز در کارهای ایشان سر جای خودش است. تجربه‌ی ایشان، درکشان از درام ایرانی و روحیات مردم، آن مراقبه‌ای که دارد همه‌اش چیزهایی است که سر کار به داد تو می‌رسد و احساس امنیت می‌دهد به تو. به این دلیل همه‌ی سختی‌ها قابل تحمل می‌شد. سرما، گرما، دوری از خانواده، ازدست‌دادن کارهای دیگر. من به خاطر مختارنامه قرارداد به هم زدم. چون ناگهان برای فصل دومش صدایم کردند. برای فصل پیری ابن‌زیاد که آن اول نوشته نشده بود و من درکی هم از آن نداشتم و الان می‌گویم که این چند سکانس را با هیچی عوض نمی‌کنم. 
 برگشتن بعد از یک جدایی طولانی برایتان سخت نبود؟
اصلانی: آن که سخت بود، خود نقش هم دشوارتر شده بود. چون درباره‌ی بخش اول مستندات تاریخی زیادی موجود بود؛ اینجا اما آن اتکا به واقعیت وجود نداشت. برای این کاراکتر توهم تعریف شده بود. چون وقتی از کوفه فرار می‌کند- فرارش هم خیلی جذاب است- خودش را می‌بندد زیر شکم یک شتر و در تاریخ هست که این شتر در راه ننشست. اگر می‌نشست لهش می‌کرد و ما از این استفاده‌ی خوبی کردیم. این‌که هروقت حالش بد است فکر می‌کند در حال فرار توی صحراست و این شتر می‌نشیند. در این فصل ضعفش را داریم با این تعریف می‌کنیم. روزهای خاصی بود؛ خاص و سخت. یادم هست وقتی کات می‌دادند تمام بدنم می‌لرزید. چون تمام سلول‌های مغز من برای این‌که آن لحظه درست اجرا شود درگیر می‌شد ولی واقعا لذت‌بخش بود. 
 دیدن و بازی کردن ضعف شخصیتی که شما خیلی شیفته‌ی قدرت و کیاستش شده بودید برایتان سخت نبود؟
اصلانی: خب آن هم بخشی از کاراکتر است. اصلا جذابیتش به همان است. بخشی از زندگی هر سیاستمداری این است؛ سقوطش است. 


 توضیحتان درباره‌ی تفاوت نقش ابن‌زیاد و ابن‌زبیر نکته‌ی جالبی داشت؛ در واقع می‌شد این برداشت را کرد که این نقش برایتان جذاب بود چون فرازونشیب‌ها و پیوستگی نقش‌ اول را داشت. کسی که این را دوست دارد چرا هیچ‌کدام از تصویرهای پررنگ کارنامه‌اش نقش اول نیست؟
اصلانی: چطور نیست؟ شما ندیده‌اید شاید؟ در کارهای تلویزیونیِ من، هم رل یک بوده هم دو. با سینما هم من همیشه بینابینی بودم. حضور مستمر نداشتم. 
 چرا؟
اصلانی: ببینید هروقت سینما با اشتیاق به من نگاه کرده من هم پاسخش را با اشتیاق داده‌ام. هروقت کار مرا دوست داشته‌اند و با میل صدایم کرده‌اند، رفته‌ام. ولی هیچ‌وقت برای رسیدن به چیزی لابی نکرده‌ام. وقتی عمیقا مرا خواسته‌اند رفته‌ام و خوب هم شده. نمونه‌ی آخرش پاداش سکوت بود. از آن طرف رابطه‌ی من با مطبوعات کم است. محبوبیت این‌طوری ندارم و این انتخابی است که خودم کرده‌ام. نمی‌توانید منکر این و تأثیرش بشوید. بعضی‌ها همه‌جا هستند؛ بی‌مناسبت و بامناسبت عکسشان را می‌بینی. ولی من نمی‌دانم و نمی‌فهمم چرا باید همه‌جا حرف زد. لازم نیست و آن‌قدر حرف هم برای گفتن ندارم. مختارنامه کاری بود که واقعا می‌بایست درباره‌اش صحبت کرد. نمی‌دانم چقدر توانستم پاسختان را بدهم. 
 آدم فکر می‌کند جایگاهی که الان در سینما دارید کمتر از آن چیزی است که باید باشد و کمتر از آن چیزی است که استعداد و ویژگی‌هاتان می‌طلبد. 
اصلانی: من فکر می‌کنم این دوطرفه بوده. من چندان روی خوشی به سینما نشان نداده‌ام و همیشه و به هر قیمتی نخواستم باشم. چون تمرکزم جای دیگری بوده؛ در تلویزیون یا تئاتر. من معمولا فصل سینما را از دست می‌دهم. علاوه بر این نمی‌توانم دو تا کار را با هم انجام بدهم، چون کار خوب تمرکز می‌خواهد. پاسخ دیگری هم که دارم نوع دیده‌شدن است. بعضی دیده‌شدن‌ها ناگهانی است و زود هم فراموش می‌شود. بعضی‌ها ولی همین‌طور مدام پس ذهن آدم هستند. 
 این سؤال کلیشه‌ای است ولی آیا منظورتان این است که آن نقشی که دوست داشته‌اید و نقش شما بوده هنوز نوشته نشده یا تابه‌حال بهتان پیشنهاد نشده؟
اصلانی: نه. واقعا این روزها بیشتر دنبال یک جور آرامشم. پیشنهاد قابل قبول و خوبی اگر باشد من هم هستم. 
 کار آقای میرکریمی (یه حبه قند)را چطور شد که قبول کردید؟
اصلانی: قصه‌ی خوبی بود. بین قصه‌هایی که در یک سال اخیر نوشته شده بودند پیشنهاد آقای میرکریمی پیشنهاد سالمی بود. آن را دوست داشتم و برای این‌که دربیاید قبول کردم نقش یک روحانی را بازی کنم. حرفی که فیلم دارد می‌زند خوب است و من اول سناریو و قصه را پذیرفتم و چون به آن اعتقاد داشتم آمدم پای کار؛ نه این‌که کدام رل با من است. در مورد همه‌ی انتخاب‌هایم همین طور است. 
 امسال سه تا فیلم در جشنواره دارید. به سیمرغ فکر می‌کنید؟
اصلانی: این قضیه‌ی سیمرغ و فکر کردن یا نکردن به آن از ما گذشته. برای من الان این مهم است که کاری که می‌خواستم در بازیگری انجام بدهم و تجربه‌هایی را که دلم می‌خواست بکنم کرده‌ام و در رسیدن به این تنها بودم. نه کسی مرا می‌شناخت نه سفارشی در کار بود. یک جوان شهرستانی بودم که برای اثبات خودم سختی کشیدم ولی جایم را محکم کردم. یادم هست یک بار که داشتم می‌آمدم تهران برادرزاده‌ام که جوان شانزده- هفده‌ساله‌ای است همراهم بود. همین‌طور که با ماشین داشتیم وارد تهران می‌شدیم وقتی آن نمای ورودی تهران که وسعتی از ساختمان‌ها و شهر را می‌توانی ببینی، جلوی چشممان سبز شد، برادرزاده‌ام گفت عمو تو چه‌جوری اینجا هنرپیشه شدی؟ توی این شلوغی چطوری تو را دیدند؟... و من می‌توانم بگویم با سماجت و تنهایی. آدم خودش ناخدای زندگی خودش باشد بهتر است.

کد خبر 774242 منبع: همشهری آنلاین برچسب‌ها رضا کیانیان خبر مهم بازیگران سینما و تلویزیون ایران فرهاد اصلانی فیلم و سریال ایرانی سینمای ایران تلویزیون - صدا و سیما

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: رضا کیانیان خبر مهم بازیگران سینما و تلویزیون ایران فرهاد اصلانی فیلم و سریال ایرانی سینمای ایران تلویزیون صدا و سیما خانه ای در تاریکی آقای میرباقری سریال امام علی فرهاد اصلانی درباره ی اتفاق افتاد ابن زیاد دوست داشته نوشته نشده فوق العاده برای اجرای فکر می کنم ی ابن زیاد داشته اند مهم ترین ابن زبیر همین طور روی صحنه یادم هست شخصیت ها ی اجرای نقش ابن برای من کار خود آن موقع همه چیز آن خطبه چه جوری آن نقش ی شروع یک جور آدم ها نقش ها چه جور

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۲۴۶۰۶۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فراخوان پویش سراسری «وعده صادق»

جشنواره مردمی فیلم عمار با هدف گردآوری و بازتاب واکنش‌های مردم ایران در حمایت از تنبیه مقتدرانه رژیم صهیونیستی، فراخوان سراسری «وعده صادق» را در ۴ قالب برگزار می‌کند:

محتوای تصویری و گرافیکی:

نقاشی، عکس (واکنش‌های مردمی و…)، عکس‌نوشت، کاریکاتور، پوستر و… 

• محتوای ویدیوئی:

فیلم موبایلی (خاطره‌گویی، مصاحبه مردمی، واکنش‌های مردمی و…)، بازتولید محتوای ویدیوئی (پاسخ طنز به تهدید اسرائیل، گزارش از عملیات وعده صادق و…)

• محتوای صوتی:

خاطره‌گویی، مصاحبه مردمی، سرود، پادکست و…

• محتوای متنی:

دل‌نوشته، شعر، شعار (توییت، پلاکارد و…)، متن خبری و…

گفتنی است که مهلت ارسال آثار تا ۳۱ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳ است.

باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری ساير حوزه ها

دیگر خبرها

  • فراخوان پویش سراسری «وعده صادق»
  • عرضه «پرونده مختارنامه» در نمایشگاه کتاب تهران
  • وضعیت تلخ اقتصاد ایران در خاطره‌گویی فوتبالیست سابق در تلویزیون | فیلم
  • آخرین جزئیات از زمان رونمایی صندوق پوشش ریسک بازار سرمایه اعلام شد + فیلم
  • عکس| تصویری جالب از گریم فرهاد آئیش در نقش گالیله
  • اخراج عالیشاه درست بود/ بازیکنان قصد عصبی کردن داور را داشتند
  • علی‌اکبر طوفان‌پناه به کما رفت
  • بازیگر قدیمی سینما به کما رفت
  • بازیگر قدیمی سینما به کما رفت/ عکس
  • واکنش به بازی شهاب حسینی در آخرین سریالش